تجربه مشتری
مشتریان از فروشگاه های بزرگ بازدید میکنند تا علاوه بر خرید لذت ببرند و سرگرم شوند و فروشگاه ها را از نظر میزان لذتبخشی یا تفریح ارزیابی کنند. در هند نیز فروشگاه های بزرگ آن دسته از مشتریان ثروتمند را جذب میکنند که به دنبال رضایت هیجانی (به عنوان یکی از انگیزه های اصلی خرید) هستند و در نتیجه «انتظارات عاطفی» پیدا می کنند و به همین دلیل خشنودی واقعی آنها از مصرف سرویس مستقیماً بر رضایت آنها تأثیر می گذارد. بنابراین تجربه مشتری در فضای خرده فروشی بسیار مهم است. دارند و بابین (۱۹۹۴) نیز در مطالعه خود تأیید کرده اند که ارزیابی مشتری از فروشگاه خرده فروشی نه تنها تحت تأثیر کیفیت کارکردی است بلکه «کیفیت ناشی از جنبه های هیجانی» (که مشتریان آن را به محیط خرده فروشی نسبت میدهند) نیز بر آن تأثیر می گذارد (راسل و پرات، ۱۹۸۰). در دوران قبل و بعد از فرایند خرید تجربیات متعددی در مورد مصرف رخ می دهد. اما این قدر فعالیت خرید است که مشتری را برای تصمیم گیری و هدف گذاری بر می انگیزد (کارو و کوا، ۲۰۰۳).
تجربه در حوزه رفتار مصرف کننده یک رویداد شخصی (با اهمیت عاطفی بالا) است که مبنای آن ارتباط با محرک ها (یعنی محصولات یا خدمات استفاده شده) است (گروندی، ۲۰۰۸). اما خلق تجربه مشتری چالشی پیچیده است زیرا خلق تجربه مشتری در خرده فروشی از چندین نقطه دسترسی یا نقطه تماس مستقل در طول فرایند مبادله تشکیل می شود. طبق مرور منابع هالبروک و هرشمن (۱۹۸۲) اولین افرادی بوده اند که در پژوهش خود جنبه های تجربی مصرف را یافته اند به این معنا که رفتار مشتری را از طریق تجربه مشتری بررسی کردهاند. پاین و گیلمور (۱۹۹۹) مشخص کردند که تجربیات خرده فروشی از قلمروهای کلان (حسی، سرگرمی، آموزشی و گریزگرایانه) تشکیل میشود که امکان جابجایی بین عناصر مختلف ایستا و پویا را در محیط تجربی فراهم می کند. مفهوم «تجربه» با انتشار اثر پاین و گیلمور وارد رشته مدیریت شد.
اشمیت (۱۹۹۹) پژوهشگری بود که چارچوب دقیق بازاریابی تجربی را با دو عنصر ارائه کرد: سازه های تجربی استراتژیک (SEM) که بیانگر انواع تجربیات مختلف است و ExPros (مخفف خالقان تجربه) که بیانگر عوامل مختلف ارائهکننده این تجربیات هستند. طبق نظر اشمیت، بازاریابی تجربه روش خلق محصولات و خدماتی است که پنج نوع تجربه متفاوت (شناختی، احساسی، فیزیکی رفتاری، حسی و ارتباطی) یا سازه های تجربی استراتژیک (SEM) را به وجود میآورند. به کمک مقاله اشمیت بود که CE در قالب مفهومی متمایز در منابع بازاریابی پدیدار شد.
فورنرینو و همکاران (۲۰۰۶) نیز در مقالهشان پنج بُعد تجربه مشتری یعنی ابعاد حسی ادراکی، عاطفی، فیزیکی رفتاری، اجتماعی و شناختی (جنبه ها) را مشخص کرده اند. از سوی دیگر جنتیله و همکاران (۲۰۰۷) شش مؤلفه تجربه مشتری یعنی مؤلفه های حسی، هیجانی، شناختی، عملگرا، سبک زندگی و رابطه ای را بررسی کردند اما این چارچوب را به صورت تجربی آزمایش نکردند. طبق تعریف آنها تجربه مشتری حاصل مجموعه ای از تعامل های بین مشتری و محصول، شرکت یا بخشی از سازمان است که موجب بروز واکنش میشود. این تجربه کاملاً شخصی است و به معنای تعهد مشتری در سطوح متفاوت است. اما این پژوهشگران تصریح می کنند که مفهوم CE با تعهد متفاوت است. براکوس و همکاران (۲۰۰۹) نیز تکرار کرده اند که متغیر تجربه با متغیرهای ارزشی و عاطفی نظیر نگرش، تعلق و تعهد تفاوت دارد.
طبق تعریف ورهوف و همکاران (۲۰۰۹) تجربه شامل «واکنش های شناختی، عاطفی، اجتماعی و فیزیکی به خرده فروش است». براکوس و همکاران (۲۰۰۹) ابعاد تجربه برند را به لحاظ تجربی اندازه گیری کردند و این ابعاد را ابعاد حسی، ذهنی، عاطفی و رفتاری نامیدند. بنابراین این بررسی نشان می دهد که مطالعات تجربی درباره متغیر تجربه مشتری از ابعادی مانند ابعاد شناختی، احساسی، حسی، فیزیکی رفتاری و رابطه ای برای اندازه گیری تجربه مشتری استفاده می کنند. اشمیت (۲۰۰۹) معتقد است که هدف نهایی بازاریاب ها ترکیب این پنج تجربه برای خلق یک تجربه کلی است. به همین دلیل طبق تعریف مطالعه حاضر تجربه مشتری متغیری واحد است که ابعاد شناختی، احساسی، حسی، فیزیکی رفتاری و رابطه ای ابعاد فرعی آن هستند.