برنامه ریزی استراتژیک برای کسب مزیت رقابتی
طبق تعریف فارجون در سال ۲۰۰۲ استراتژِی” هماهنگی برنامه ریزی شده و حقیقی اهداف و رفتارها و جریانات وسیع شرکتها در یک مکان و زمان است که شرکتها را بصورت مداوم با محیط هم تراز و منطبق می کند”. این تعریف حاوی سه نکته اساسی است. رفتار، هماهنگی و تطبیق. در حقیقت ماهیت اصلی برنامه ریزی استراتژِیک توسعه رقابت می باشد. به احتمال زیاد یکی از چالشهایی که هر شرکتی با ان روبرو است حضور در یک محیط تجاری فرار است.
برای حل این مشکل لازم است که شرکت هرچه زودتر خود را با محیط خارجی متناسب کند و نیازهای مشتریان را بشناسد. پورتر در سال ۱۹۹۶ بیان کرد که برنامه ریزی استراتژیک اثربخش به یک شرکت این مزیت رقابتی نسبت به رقبا را می دهد که انتخاب کند چه کاری را انجام ندهد و مهمتر اینکه چه کاری انجام دهد.
پورتر
او می گوید که ریشه مشکل ناشی از شکست در تشخیص بین اثربخشی عملیاتی و استراتژِی می باشد. او شرکت هایی را که اهداف مشابه برای اثربخشی سازمانی دنبال می کنند را به دسته از دوندگان تشبیه می کند که همه با یک الگوی یکسان می دوند و هیچکدام نمی توانند برنده شوند.
بدون شک اهمیت اصول استراتژِی سازمانی نسبت به دو دهه قبل افزایش چشمگیری داشته است که نتیجه رقابت شدیدتر سازمانها و نیاز بیشتر به تطابق با محیط خارجی پیچیده است. برای بقا و افزایش مزیت های رقابتی همه سازمانها،با هر اندازه ای باید از استراتژی های توسعه یافته استفاده کنند. هنوز به نظر می رسد شرکتهای کوچک نسبت به برنامه ریزی و توسعه استراتژِی برای خود بی تفاوت هستند که دلایل ان عبارت است از:
اولا اینکه انها تمایل دارند درونی بنگرند و نه بیرونی و از تغییرات صرف نظر می کنند. دوما بعضی می خواهند بر بازدهی مبتنی بر برنامه استراتژیک انها برای اینده تکیه کنند و سوم اینکه برخی از شرکت ها معتقدند که انها جزئی از یک زنجیره تامین محلی هستند و از هر نوع تاثیر خارجی مصون هستند. مطابق نتایج برخی از مطالعات تجربی شرکت های کوچکی که از رویکردهای برنامه ریزی استراتژیک استفاده کرده اند عملکرد بهتری داشته اند.
روپر
روپر هم در مطالعاتش در سال ۱۹۹۹که حول برنامه ریزی استراتژیک ۷۰۳ شرکت کوچک بود به نتایج مشابهی رسید. برمن و همکارانش نیز در سال ۱۹۹۷ یافتند که شرکت هایی که تولیدات خود را برنامه ریزی می کنند عملکرد مالی بهتری نسبت به بقیه شرکتها دارند. قبادیان و ارگان نیز در سال ۲۰۰۰یک بازنگری کلی بر روی پژوهش های تجربی قبلی که رابطه بین استراتژی و عملکرد را مورد بررسی قرار می دادند،انجام دادند. در این بازنگری نتایج پیچیده ای به دست امد.
برخی از محققان چنین استدلال می کنند که این نتایج پیچیده بخاطر نبود یک تعریف واضح و روشن از استراتژی و نبود روش استاندارد برای اندازه گیری عملکرد می باشد. برخی دیگر نیز تفاوتها در نتایج پژوهش های تجربی را ناشی از کوچک بودن نمونه های انتخاب شده برای مطالعات و یا عدو تنوع در صنایع انتخاب شده می دانند.
شرت و همکارانش
شرت و همکارانش در سال ۲۰۰۲ نیز مشکلات متدولوژی و روش شناسی را زمینه ساز ابهامات موجود در نتایج دانسته اند. انها نحوه طراحی نمونه های مربوط به ۴۳۷ پژوهش تجربی که بین سال های ۱۹۸۰تا۱۹۹۹ انجام شدند را بررسی نمودند.سرانجام به این نتیجه رسیدند که یکی از دلایلی که تناقضات در نتایج را بوجود آورده ممکن است این باشد که اکثریت محققان نمونه های خود را بصورت تصادفی انتخاب نکرده اند. زمانی که نمونه ها بصورت تصادفی انتخاب نشوند، تنوع نمونه غیر قابل پیش بینی خواهد شد و در نتیجه نتایج را غیر قابل اعتماد می سازد و استنتاج به انرا سخت می کند.
بر طبق تحقیقات محققان و با یک بازنگری کیفی ادبیاتی،ما این خصوصیات را برای فرایند برنامه ریزی استراتژیک تشخیص دادیم:گرایشات داخلی و خارجی،هماهنگی های سازمانی،منابعی برای استراتژی،خلاقیت و قابلیت های سیستمها و استراتژی به عنوان یک مکانیسم کنترل و استفاده از تکنیک های تحلیلی.